۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

Reflection!

...اما با این همه آن چیزی که بیش از هر چیز آزارت می دهد، این اشتهای سیری ناپذیر و این میل و شهوت زیاد آدم ها در جهت شبیه کردن و هم شکل کردن دیگران با (خود) است.
آن هم (خود)ی که آن چنان در درگیری های روزمره و در وضعیت اینجا و اکنونی این چنانی ، چند پاره و درب و داغون شده که انگاری در نهایت تنها چیزی که از همه چیز بر جای می ماند ، ویرانه ای به جا مانده از آدم ها-(خود) و دیگران- ، چیزها و امور است

مبارزه ی گفتمانی بر سر ورزش زنان



1.تصاویر نماز دسته جمعی گروهی از زنان فوتبالیست را پس از بازی نشان می دهد. کاری که معمولا مردان بعد از پایان بازی انجام نمی دهند. آنها در میانه ی میدان ، پس از برد احتمالی مشغول مراسم مذهبی اند .
این امر که زنان همچون مردان ،فارغ از رنگ پوست ،نژاد و یا دینشان حق ورزش کردن دارند بدیهی به نظر می رسد. از سوی دیگراین امر که هنوز ورزش زنان عملی پذیرفته شده در میان نهادها و سازمانهای مسئول نیست،امری به ظاهر آشکار است.
به این تعابیردقت کنید:
علم الهدی امام جمعه ی مشهد ،در جریان برگزاری بازی های المپيک:
"اين که زن را جلودار می کنيد، غير از سرپيچی از فرمايشات معصومان است؟ با اين که جمعه اول ماه شعبان زمانی برای احيای ارزش های دينی است، در اين روز در عرصه بين المللی حرکتی تند و ضد ارزشی انجام می شود."
باز هم علم الهدی امام جمعه ی مشهد:" بانوان ورزشکار ناموس فاطمه ی زهرا را در مقابل مردان کافر نمایش دادند."
حجت‌الاسلام سيدمحمد غروی، عضو شورای مرکزی جامعه مدرسين حوزه علميه قم ،با انتقاد از صدا و سيما به خاطر پوشش و پخش تصاوير مربوط به ورزش بانوان در رقابت های گوانگژو: "از مسئولان می ‌خواهم که در مورد حضور بانوان در مسابقات جهانی تجديدنظر کنند."

زنان هیچ گاه،خود، بازی نکرده اند.هماره به بازی گرفته شده اند و برای بازی کردن ،نیاز به مشروع سازی و موجه ساختن حضورشان در میدان بازی به شکلی بیرونی و برخلاف قواعد میدان بازی دارند.
2.از سوی دیگر اما شاهد سخن گفتن همگان در این باره ایم.
ورزش زنان به گفتمان درمی آید و سوژه/موضوع گفتارها احکام،سخن رانی های رادیکال و خطابه های آتشین می شود.
همه در این باره سخن می گویند ورزش زنان تبدیل به مسئله می شود. حاکمان و محکومان در این باب سخن می گویند.فعالان سینه چاک حقوق بشر و حقوق زنان و روزنامه نگاران ،خطیبان جمعه و مسئولین دولتی همه حول این نقطه ی کانونی ،گزاره های خود را می سازند.
نمونه ای از این مناقشات گفتمانی بر سر موضوعی که در درون وضعیت همچون دالی سیال و تعریف نشده است و در لحظه هایی بدل به مسئله می شود را می توان در در مورد جایزه ی قهرمان زن بازیهای آسیایی گوانگجو مشاهده کرد. گویا از ابتدا قرار بوده تنها به ورزشکاران متاهلی که خانه ای از آن خود نداشته اند ومدال طلا می برند،جایزه ی خانه داده شود.در نتیجه از ابتدا اهدای خانه به غیر متاهلان-زن و مرد – و هم متاهلانی که که از خود خانه داشته اند،منتفی بوده است.در جریان خبر سازی و سخن پردازی در باره ی ندادن خانه به خدیجه آزادپور، اما بر خلاف اصل ماجرا، روزنامه نگاران و فعالان زنان دلیل این امر را زن بودن او عنوان کردند.و مناقشه ای برسر این موضوع در گرفت که مسئولان در نهایت جایزه زنان را افزایش داده و به همه ی برندگان طلا قول خانه دادند.



۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

لبخندی از پس حجاب؟!



So, so you think you can tell
Heaven from Hell,
Blue skys from pain.
Can you tell a green field
From a cold steel rail?
A smile from a veil?
Do you think you can tell?
Pink Floyd/ Wish You Were Here


1.حجاب مصونیت است نه محدودیت.
پوشش/آرایش به گفتمان در آوردن بدن است. حجاب/آرایش کار برروی بدن است.پوشاندن/آشکار کردن ِآن چه که باید- چه در پنهان بودگی اش و چه آشکارگی اش-
دیده و شناخته شود.

2.زن ،بدون حجاب همچون صندلی است با 3 پایه.
پوشش/آرایش هم می تواند مبنای ارزش باشد و هم عرصه ای برای بیان
کردن و متجلی کردن آن.
همان گونه که در کار انسان شناسان و جامعه شناسان قرن بیستمی دیده ایم-مانند کارمارگارت مید بر روی جزیره ی ساموآ- ممکن است درجایی تک همسری رواج داشته باشد و جایی چند همسری . جایی سکس با چند زن حرام باشد و در جای دیگر بالعکس. جایی باید بدن را بیشتر پوشاند و جایی کمتر.در اینجا ما با حیطه ی فرهنگ و تاریخ سرو کار داریم.

پوشش/آرایش اما در آن جایی مساله دار می شود که در حیطه ی قانون-زور دولت و مشروع سازی ایدولوژی / گفتمان- وارد می شود.

3.دختر سیبی است که باید از درخت سربلندی چیده شود نه در پای علف های هرز.
پوشش /آرایش دالی تهیست که برای ابراز هویت های متفاوت ، پر می شود و شکل های متنوع و گوناگونی را هم در تاریخ ایران وهم در کشورهای مختلف اسلامی و عربی به خود گرفته-نگاه کنید به وضعیت حجاب/آرایش در پیش و پس از جمهوری اسلامی همچنین شکل های متفاوت آن در اندونزی،مالزی،عربستان، لبنان وافغانستان پیش و پس از طالبان.
پوشش/آرایش اما هنگامی که به عنوان فرمی ایدولوژیک و گفتمانی، عرصه ی تاخت و تاز قانون و وجه وقیح و خشن آن در الزام به منع و یا تحریک به نوع خاصی از پوشش/آرایش در مردان و زنان می شود، بدل به دال اعظم در مباحثات و مناقشات معاصرمی شود. برقع در اروپا به عنوان نماد اسلام بنیاد گرا توسط دولت منع و چادردروضعیت اکنونی جمهوری اسلامی که به عنوان پوشش رسمی تبلیغ و ترویج می شود. (که بیش از آن که نمادی از هویت اسلامی و دینی باشد،پدیده ای برآمده از هویت ایرانی است.)


4.خواهرم ،حجاب تو برنده تر از خون من است.
در کشورهایی با سنت پرشکوه و بالنده ی استبدادی -مانند ایران -همواره زور و تح
میل نوع خاصی از پوشش/آرایش را به شکلی دستوری و از بالا داشته ایم و هنگامی که این سنت با خشونت سیستماتیک دولتی و ابزارهای تکنولوژیکی غربی و بازار آزاد هم پیوند می خورد ،بواقع سبوعانه تر و تحمل ناپذیرتر می شود.
در بطن ایدولوژی زمانه ی نو(new age )،در دل تکثر فرهنگی سرمایه داری نولیبرال ودرعصر پسا-سیاسی کنونی هم وضعیتی مشابه به چشم می خورد.همه چیزقرار است آزاد، برابر وبدون پیش داوری های مذهبی و سیاسی و...باشد اما اتفاقا همه ی امور،تمامی نشانه ها و دال ها ،در معنای دولتی/ سرمایه دارانه ی آن باید سیاسی باقی بمانند.
همه چیزمی تواند و باید تحمل شود اما تنها تا هنگامی که در بطن فرهنگ مبتنی بر تکثر و تفاوت،ادغام ش
ده ومخل چرخش آزاد سرمایه یا مشکوک به نزدیکی با تروریسم و بنیاد گرایی اسلامی نباشد .
به تعبیر آلن بدیو،فیلسوف فرانسوی،در این شرایط، دیگری تا آن هنگام تحمل می شود که خیلی هم دیگری نباشد!(مثال زن برقع پوش در فرانسه.)

برای بدیو اتفاقا مساله ی اصلی و دشوار،درک و پذیرش همسان( the same )است ورای همه ی تفاوت های جزیی و خاص، نه درک دیگری و اهمیت دادن ویژه به تفاوت.(برای آشنایی با موضع بدیو در مورد مفاهیم دیگری و همسان و مساله ی اخلاق در زمانه ی حاضر رجوع شود به: اخلاق، رساله ای در ادراک شر/آلن بدیو/ باوند بهپور/چشمه)

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

اتوبوسی به نام هوس

بدن های در هم لولیده، گرما و بوی عرق،ازدحام آدم هایی که عموما از میله های دراز اتوبوس آویزانند.

اشیایی نسبتا طولانی با میله ها و صفحه های ِآهنی متصل به شیشه ها،عمدتا تولیدشده توسط ایران وچین که در رگ ها ی شهرمان به کندی جاریند.

مکان هایی که بیش و پیش از هر چیز،ازهمان ابتدای پا گذاردن بر پله هایشان، در کار تفکیک و جداسازی زنان و مردان و ادغام نرها و ماده ها در مکان جدید هستند.

تفکیکی که از اوایل دهه ی هفتاد آغاز شده و با این شدت و حدت در دیگر وسایل نقلیه ی عمومی-مترو،تاکسی- دیده نمی شود.

صورت های این تفکیک عمدتا در دو شکل اتوبوس های بین شهری-نرها جلو ، ماده ها عقب- و بی آر تی-ماده ها جلو و نرهاعقب- خود نمایی می کنند.مادگان در لفافه ای از چادر یا مانتوهای بلند و کوتاه، ظاهرا معذب از خیره شدن و چشم چرانی نرهایند ونرهایی که بیش از ماده ها در فضای اختصاص داده شده بهشان، احساس تنگی و فشردگی می کنند،به اعضا و جوارح مادگان خیره می مانند.

این ناراحتیها و توجهات پس از آن که در بی آر تی ها ،احتمالا برای توجه و احترام به مقام شامخ زن و مادر ،جایگاه نر و ماده بالعکس شده کمتر که هیچ ،بیشتر هم شده است. در مدل جدید و سریع بی آر تی ،ماده ها به جلو نقل مکان کرده اند و نرها که عملا مجبورند مستقیما به جلوی اتوبوس نگاه کنند، می توانند از شهوت رانی وهوس رانیِ چشم چرانی حظی ببرند.

مادگان محجبه و نیمه محجبه هم می توانند از این امر خشنود باشند که در کشوری با ایده ی جدا سازی همه جانبه ودر تمام سطوح وسنگرها،اتفاقا بیش از دیگر مکان های مختلط ویا نیمه مختلط ، در معرض چشم چرانی اند.

آغاز همانا،نفی آن چیزیست که با آن می آغازد

از برنامه ی صبح گاهی شبکه ی3 سیمای جمهوری اسلامی، به نقل از شبکه ی تلویزیونی صدای آمریکا،برنامه ی پارازیت25

یک معمم و نماینده مجلس شورای اسلامی:
"یه روزی دیدم یه درجه داری داره سیگار میکشه،گفتم مگه ماهی چقدر میگیری؟ مگه روزی چقدر میگیری که یه پاکت سیگار میکشی؟
گفت چیکار کنم؟
گفتم من اگه نسخه ای بنویسم تو اون نسخه رو عمل میکنی؟
گفت حالا بگو!
گفتم پول یه پاکت سیگارو برو امشب یه شاخه گل بگیر و 50 گرم پسته! شاخه ی گل رو تا وارد شدی به همسرت هدیه کن پسته رو هم با هم بخورین فردا بیا نتیجشو به من بگو!
این رفت و فردا تا منو دید شروع کرد به خندیدن! گفتم چرا میخندی ؟!
گفت تا من خونه رفتم شاخه ی گل رو دادم به همسرم اولا چپ چپ به من نگاه کرد خیره خیره نگاه کرد که مثلا شاخه ی گل چیه؟!
گفتم حالا ادامه داره!
گفت پسته رو هم با هم خوردیم گفتم اینو یه آخوندی به من گفت که بجای این سیگار، من شاخه ی گل بهت بدم و پسته. بعد قشنگ از من پذیرایی کرد حالا میخاید رک و پوست کنده بگم عین شب زفاف از من پذیرایی کرد!"


آنچه پیش از هرچیز دراین گفتگو به چشم می آید،پیوند گفتمان پزشکی وگفتمان مذهبی مسلط در ایران امروزاست.
با تسلط و همه گیرشدن گفتمان پزشکی
در 2دهه ی اخیر-به همراه روانشناسی،آن هم در نازلترین و حقیرترین سطحش- در مواردی همچون بهداشت وسلامتی ، روابط خانوادگی،روابط جنسی، زیبایی و لاغری و...-که علاوه برساحت بایولوژیکال،ابعادی اجتماعی و تاریخی نیز دارند-،گفتمان مذهبی نیز برای موجه و مشروع به نظر رسیدن ،از واژگان و اصطلاحات پزشکی استفاده می کند.
همچنین گفتمان مذهبی در مقام پزشک روح، با رد و حذف پیچیدگی و گوناگونی ابعاد مسایل اجتماعی–سیاسی - مسایلی همچون کشیدن سیگار،اعتیاد ،فحشا،نارضایتی جنسی در خانواده ها و... و پذیرش وادغام آنها در درون گفتمان رسمی-چه،این گفتمان پیش از این ها از اساس، منکر وجود و وسعت مسایل اجتماعی در میهن اسلامی ما می شد- اقدام به دادن راه حل هایی همچون توسل به ایدولوژی عشق و محبتِ زن به مرد و مرد به زن در چارچوب نظام خانواده، برای ساده سازی و تک ساحتی کردن مسایل پیچیده ی اجتماعی می کند.
ضمیمه:
همان شبکه،همان برنامه :
از مصاحبه ی فاطمه داروگر، همسر سفیر جمهوری اسلامی در فرانسه در مصاحبه ای با رادیویی فرانسوی به مناسبت هفته ی زن:
"
به خاطر اینکه زنها خیلی عاطفی هستند خیلی دلسوزند مهربون هستند ممکنه اون زمانی که میخوان شهادت بدند به خاطر اون عواطفی که دارن نتونن به خوبی شهادت بدن چون درگیر عواطفشون هستن.

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

مقاله ای در باب جامعه شناسی دین

مقاله ای مشترک در درس جامعه شناسی دین با عنوان "شکل های از شکل افتاده ی حیات دینی در ایران امروز".



http://www.4shared.com/get/cPDhvwWF/sor_.html

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

نوشته ای از آنتوان آرتو


همه‌ي نوشته‌ها آشغال‌اند.
تمامي كساني كه از ناكجا درمي‌آيند و مي‌خواهند هرآنچه در ذهن‌اش روي مي‌دهد به كلمه بدل كنند خوك‌اند.
كل صحنه‌ي ادبيات آغل خوك است، به خصوص ادبيات امروز.
همه كساني كه در ذهن‌شان مرجعي براي گفته‌ها دارند، منظورم بخش معيني از جمجمه‌شان است، بخش بسيار مناسبي از مغزشان، كساني كه بر زبان مسلط‌اند، كساني كه كلمات برايشان معنا دارد، كساني كه سطوح بالاتري از روح و جريان‌هاي برتري از انديشه برايشان وجود دارد، كساني كه روح زمانه را بازتاب مي‌دهند، و كساني كه براي اين جريان‌هاي انديشه نام نهاده‌اند، به صنعت ظريف‌شان و قدقد مكانيكي‌شان كه ذهن‌شان مدام در تمامي جهات منتشر مي‌كند
فكر مي كنم
همه‌شان خوك‌اند.
كساني كه كلمات و شيوه‌هاي خاصي از زندگي برايشان معنادار است، كساني كه بسيار دقيق‌اند، كساني كه احساسات‌شان دسته‌بندي شده است و درباره‌ي دسته‌بندي خنده‌آورشان به ايهام سخن مي‌گويند، كساني كه هنوز به «اصطلاحات» باور دارند، كساني كه در مورد رتبه‌بندي ايدئولوژي‌هاي زمانه بحث مي‌كنند، كساني كه زنان اينچنين هوشمندانه در موردشان صحبت مي‌كنند و خود زنان كه اين‌قدر خوب صحبت مي‌كنند و جريان‌هاي زمانه را بررسي مي‌كنند، كساني كه هنوز به گرايش ذهن باور دارند، كساني كه مسيرهايي را دنبال مي‌كنند، كساني كه نام‌ها را جا مي‌اندازند، كساني كه كتاب معرفي مي‌كنند،
اين‌ها بدترين خوك‌هاي ممكن‌اند.
مرد جوان، تو كاملاً غيرلازمي!
مغز استخوان / پایگاهی ویژه یِ آثار «آنتونن آرتو» / باوند بهپور

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

بر آستان ِ ویرانه

بر آستان ِ ویرانه

پاره هایی درباره ی زندگی روزمره ی تخریب شده در تهران

برای آ. م

"پاریس دگرگون می شود

اما در ماخولیای من هیچ چیز تغییر نمی کند

ساختمان های نو،داربست ها ،بلوک ها،

حومه های قدیمی،همه چیز برایم به تمثیل بدل می شود"

بودلر/گل های شر

1.خیابان ولی عصر تهران.خیابانی که ازمیدان راه آهن تهران آغاز وبه درازای 18 کیلومتر به میدان تجریش شمیران ختم می شود.طولانی ترین خیابان خاورمیانه.

خیابانی شامل پیاده روها وجوی آب نسبتا بزرگ ،حدود 11 هزار چناردر دو طرف که درمسیرطولانی خود، ازخیابان های متعدد، مراکز خرید بزرگ و کوچک، پاساژهای فروش لوازم الکترونیکی وکامپیوتری،دانشگاه هنر و دانشگاه امیر کبیر ودو پارک بزرگ ساعی و ملت می گذرد.

خیابانی که درابتدا نامش پهلوی، مدتی کوتاه دراوایل انقلاب ، مصدق و درنهایت ولی عصر شد. (دانشنامه ی فارسی ویکی پدیا)

از تقاطع چهارراه ولی عصرروبه بالا که قدم می زنی، پاساژهای فروش لوازم کامپیوتری، حراج های پوشاک ،ساندویچی ها و فست فودها، وازدحام جمعیتی که عموما نه برای پرسه زنی که با شتابی سرسام آور برای انجام کار و امور روزمره و یا تعجیل داشتن برای انجام دادن امری نامعلوم در هم می لولند.

از تقاطع پل همت که گذرمی کنی و به سمت میدان ونک می آیی ،ترکیبی از خانه ها ی مسکونی را می بینی به همراه فروشگاههای لوازم خانگی و مبل وتخت و پرده .

بالاتر که می روی، گوشه ی راست میدان ونک، نقاشی ای دیواری سعی دارد تا توجه ات را جلب کند. تصویری از یک مکان روستایی با دشت و چمن و درختان به همراه مردانی با کودکانی بر دوش و زنی که بر روی پنجره مشغول خانه تکانی است.


تابلویی که دعوتی است به فرار از شهرو بازگشت به روستا.

اما آنچه به این تصویر خصلتی اسطوره ای وایدولوژیک می بخشد،حل کردن تناقضات و تنشهای زندگیست در یک کلان شهر جهان سومی با پاک کردن صورت مساله - ترافیک ،آلودگی آب وهوا و...- از طریق بازنمایی اسطوره ای از طبیعت در قلب شهر و کیش پرستش طبیعت برای پاسخ دادن به این معضلات.این امر حتا ازدهه ی 60 و اوایل دهه ی 70 که تابلوهایی در ستایش شهید و شهادت بر درودیوارشهر بود خصلتی ایدولوژیک تر پیدا می کند.




زیراحداقل بخشی از آن تصاویر، بازنماینگر ضرورتی تاریخی و انضمامی – فداکاری و دفاع از خاک میهن – بود اما این بازنمایی ها از صفای زندگی روستایی در برابر دهشت زندگی شهری، صرفا جهشی است به سمت اسطوره ی طبیعتی که هیچ گاه این چنین ناب و دست نخورده وجود نداشته و فراراز شهری که رو به ویرانی است .

2.خیابان های تهران مکانی برای دلزدگی واختلال و از دست دادن حواس به معنای دقیق کلمه نیز هست. زیمل در بحث از پیامدهای زندگی درکلان شهرمدرن، از نگرش دلزده،درمواجهه با پدیده ها و رخدادهای زندگی در کلان شهر یاد می کند :

"در این حالت آخرین تکیه گاه اعصاب ،واکنش نشان ندادن به تحریکات است.اعصاب بدین شیوه با محتواها و اشکال زندگی کلانشهری سازگاری پیدا می کنند.صیانت نفس افراد به قیمت ارزش زدایی از تمامی جهان عینی به دست می آید ارزش زدایی که دست آخر ناگزیر شخصیت فرد را وا می دارد که خود را همان قدر ،ناچیز و بی ارزش بینگارد."(زیمل72: 58)

زیمل در توصیفش از زندگی ذهنی فرد در کلان شهرو تنش میان فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی ، بیان می کند که تقسیم کار،تخصصی شدن،اقتصاد پولی، ریاضی وار شدن جهان و تبدیل کیفیت ها به امور کمی وقابل شمارش،منجر به پیدایش منطق حساب گری و نوعی از عقل گرایی می شود تا فرد و حیات ذهنی اش را در برابر قدرت سهمگین زندگی کلان شهری ،حفظ کند:

"فرد به پیچ و مهره ای در سازمان عظیم اشیا و قدرتها مبدل می شود که تمامی پیشرفت و معنویت و ارزش را از دست وی می ربایند تا آنها را از شکل ذهنیشان به شکل یک زندگی کاملا عینی مبدل سازند.فقط کافی است اشاره کنیم کلان شهر جایگاه اصیل این فرهنگ است که بر هرگونه زندگی شخصی چیره می شود." (زیمل همان:64)

زندگی در تهران و پرسه زدن در خیابان هایش علاوه بر نگرش دلزده مد نظر زیمل، نوعی مازاد دلزدگی ،نوعی تنفر و گیجی مضاعف نسبت به شرایط پیرامونی را سبب می شود. دلزدگی مد نظر زیمل، نوعی کارکرد روان شناختی و دفاعی در برابر شدت تحریکات عصبی را برای فرد دارد اما این نوع دلزدگی خاص در کلان شهرتهران، ناشی از سرگیجه و تنش شدید میان شتاب بی وقفه ی زندگی و بی برنامگی،بروکراسی ناتوان،مدیریت سردرگم و اقتصادِ بیمارجهان سومی است.

3.مارشال برمن درکتاب تجربه ی مدرنیته،از تنش و تعارض میان مدرنیسم فرهنگی و مبتنی بر تجربه ی زنان و مردان ، در تقابل با مدرنیزاسیون دولتی ،ازبالا و تحمیلی،همچنین از سویه های تاریک و روشن مدرنیته– مدرنیته پاستورال و ضد پاستورال- که در ادبیات ،شعر،هنرواشکال جدیدی از زندگی مدرن همچون تیپ و شخصیت دندی،فلانورو...انعکاس یافته ،سخن می گوید.

او همچنین از نوع خاصی از تحقق مدرنیته در کشورهای جهان سوم با الگوی مدرنیته ی روسی و شهر سن پترزبورگ در اواسط قرن 19، تحت عنوان "مدرنیسم توسعه نیافتگی " یاد می کند. او اشاره می کند که روسها تجربه ی مدرنیزاسیون را به مثابه فرآیندی تجربه می کردند که رخ نمی داد.چونان رخدادی که "صرفا به اشکالی سراپا کج و کوله ،مقطعی،به وضوح نافرجام یا شدیدا مخدوش و مسخ شده به وقوع می پیوست".(برمن 84: 212)

برمن می گوید پوپولیست های روسی در اواسط قرن 19، نخستین افرادی بودند که از صرفا غربی بودن تعارضات مدرنیته سخن گفتند و از امکان بروز نوعی از هماهنگی دفاع می کردند:

"چرا نباید ملل و تمدن های دیگر ترکیبی هماهنگ تر و موزون تر از شیوه های زندگی سنتی با توان ها و نیازهای مدرن ایجاد کنند؟سخن کوتاه،فقط در غرب است که هرآنچه سخت واستوار است ،دود می شود و به هوا می رود .آنان این عقیده را زمانی با غرور و رضا به شکل دگماتیک ابراز کردند و زمانی مضطربانه به آن دل بستند."(برمن 84: 150)

این باور و امید روسها در قرن 19 ،بار دیگر خود را درکشورهای توسعه نیافته در قرن بیستم احیا کرد. برمن می گوید:

" بسیاری از نظام های سیاسی حال حاضر ،به رغم تفاوتهای عظیم، در آرزوی پاک کردن فرهنگ مدرن از نقشه هایشان می سوزند"(برمن همان:151) .

برمن در نهایت عنوان می کند آنچه حکومت های عمدتا مستبد جهان سومی، تحت عنوان فساد غرب محکوم می کنند،در واقع پتانسیل ها و امید های مردمانشان برای مدرن شدن است.

4. خیابان های تهران با ساختمان ها و خانه ها و برج ها و مجسمه هایش، درمقام نمودهایی برای تحقق نیافتگی تجربه ی امرمدرن،نه جایگاه ساخت وسازو معماری مدرن – مکان هایی درنسبت ارگانیک و زیبا شناسانه با یکدیگر به لحاظ فرم و ساخت و رنگ- ونه جایگاهی برای حفظ مکان های تاریخی ،مخروبه یا ویرانه هاست .

در اغلب خیابان ها می توان ساختمان ها و خانه های در دست احداث ودر حال ساخت و در تناقض زیباشناختی با یکدیگر را دید که به جای مکان های قدیمی ،مخروبه یا تاریخی ساخته می شوند.متاخرترین نمونه- و نه قطعا آخرین شان- مورد کافه نادری است با تاریخی مملو از خاطراتِ نام ها و چهره های ادبی و فرهنگی تهران که در خطر نابودی و تبدیل شدن به هتلی "مدرن" است.

گئورگ زیمل در مقاله اش با عنوان ویرانه، به نسبت میان معماری، ویرانه، طبیعت و اراده وخلاقیت آدمی می پردازد.

به باور زیمل ،اگرچه معماری بیش از همه ی هنرها،تعادل و صلحی میان روح و اراده خلاق و سازنده ی آدمی با طبیعت و نیروهایش است، ویرانه -هنگامی که ساختمانی در هم می شکند- آغازغلبه وسروری نیروهای طبیعی براراده و کار آدمی است. در ویرانه :

" تعادل میان طبیعت و روح که ساختمان مبین آن بود به نفع طبیعت تغییر می کند،عدم تعادل به تراژدی ای کیهانی بدل می شود، تراژدی ای که ما احساس می کنیم هر ویرانه ای را به شی ای مبدل می کند که آمیخته با نوستالوژی ما است.زیرا که اکنون زوال ، نمود انتقام طبیعت است ازتجاوز روح به آن و تبدیلش به شی ای مطابق هیات خود."(زیمل 68 : 60)

اما درویرانه نوعی فراتررفتن ازاین منطق وشکل گیری کلی جدید راهم داریم.به باور زیمل، ویرانه از جهاتی، شکلی جدید وبا معنا ترو فهمیدنی ترازتکه ها و پس مانده های به جا مانده ازسایرآثارهنری است:

"ویرانه ی ساختمان، بدین معناست که آنجا که اثرهنری در حال مرگ است ،نیروها و اشکال دیگری که به طبیعت متعلق اند رشد کرده اند ،ازهرآنچه از هنرهنوز درویرانه زنده است و ازهرآنچه طبیعت درآن مایه گذاشته است ،کلی جدید و وحدتی شاخص ظهور می کند.(زیمل همان:60)

به باور زیمل جذابیت ویرانه نیز در همین است که برای ما کار آدمی- دربنای ساختمان- همچون محصول طبیعت ظاهر می شود.

ویرانه ،نظم میان طبیعت به مثابه ماده خام و آگاهی و کار انسانی به عنوان عنصر شکل دهنده را، باژگون کرده و همچون زنگار که بر آهن و چوب می نشیند ، شکل و حالتی مابعد الطبیعی به خود می گیرد.

ویرانه خصلتی تراژیک دارد زیرا نابودی اش " تحقق گرایشی است که در هستی ویران شده اش جریان دارد." (زیمل همان:62)

استعاره ی ویرانه را اگر آن گونه که زیمل می گوید "تحقق شکل حاضرِگذشته" (زیمل همان:65) فهم کنیم، یا فعلیتِ تاریخ و گذشته ای که اکنون میان ماست،آن گاه شهر تهران به همراه خیابان ها،کافه ها ومکانهای فرهنگی،اجتماعی ،ورزشی و...، شهری بدون تاریخ یا به بیان دیگر تاریخ زدوده شده است.

روندی که با دستکاری ،حذفِ ردپاهای مکان ها و نام ها از خیابان ها و ساختمان های فضای شهری، منجر به از دست رفتن خاطره ی فضا ها و رخدادهای گذشته و فراموشی تاریخی مردمان، همچنین عدم درک چگونگی نسبت میان طبیعت ، معماری وفضا می شود.

5.خیابان های تهران اما یادآورخاطره ی تجربه ی خیابان 88 و رخداد حضور مردم نیزهست.

خیابان ها و میدان هایی همچون ولی عصر،7تیر، انقلاب ،توپخانه و آزادی که شاهد حضور مردم در مقام سوژه هایی بودند/هستند که سوژگی شان- رای شان- را طلب می کنند.سوژه هایی که دولت را، تن حاکم را خطاب قرار می دهند و شعارها و"کلماتی گستاخانه را بر سر حریف می کوبند که :ما هیچیم اما باید همه چیز شویم!"(مارکس81: 68).

استعاره ی ویرانه برای خیابان ها و فضا های تهران ، در مقام فرآیند زدودن خاطره ی حضور مردم و نشانه هایشان –حذف شعارها ، دیوار نوشته ها ، تعویض سطل آشغالها ی قابل اشتعال با زباله دانی های فلزی نسوزو... – استعاره ای در خور است .

اگر خوب گوش فرا دهیم اما، می توانیم این خاطره را ، امیدِ آن روز ها به امکانیت حدوث و فعلیتش را، به یاد آوریم.

منابع:

برمن،مارشال /تجربه ی مدرنیته/مراد فرهاد پور /طرح نو/1384

زیمل،گئورگ/کلانشهر و حیات ذهنی / یوسف اباذری/نامه ی علوم اجتماعی/1372

زیمل،گئورگ/ویرانه/ یوسف اباذری/نامه ی علوم اجتماعی /1368

مارکس،کارل/درباره ی مسئله ی یهود،گامی در نقد فلسفه ی حق هگل/مرتضا محیط/اختران/1381