۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

نگاهی به جامعه شناسی معاصر3



3.

گیدنز

الف

گیدنز در پروژه نظری خود در باره ی فرآیند ساختارمندی (structuration) و ارائه ی پاسخی به مسئله ی عاملیت( (agencyو ساختار، سعی در رد تقابل های دو تایی یا دو گانگی ( (dualismدر نظریه های ساختارگرا ی متاثر از سوسور دارد که در آنها دوگانگی های

سوژه/ابژه،دال/مدلول،لانگ/پارول وهمزمانی/درزبانی بسیار تعیین کننده است.

او همچنین بر نظریاتی که بر روی سطح خرد کنش های اجتماعی تاکید می کنند هم نقد وارد می کند.

او در حالی که اهمیت پژوهشهای منطقی ویتگنشتاین را در گذار از طبیعت به جامعه و پیوند زبان و قرارداد اجتماعی- در نظریه بازیهای زبانی و پیروی کنشگران از قواعد(rule folowing ) در زندگی روزمره- می داند،معتقد است که نظریه ویتگنشتاین متاخر در تحلیل تغییر اجتماعی ، توانایی در تئوریزه کردن نهادها ،روابط قدرت و تضاد در جامعه ناتوان است.

همچنین از منظر او،جرج هربرت مید و جریان کنش متقابل نمادی که بر عمل آگاهانه و نیت مند کنشگران تاکید می کنند ، امر اجتماعی را تنها به چهره های آشنا و دیگری تعمیم یافته محدود می کند و تفسیر دگرگونی اجتماعی و تحلیل نهادی در نظریات آنها غایب است.

گیدنز در نقد جریان کارکرد گرایی و ساختار گرایی به آرای دورکیم توجه نشان میدهد و دو دورکیم را متمایز میکند:

در دورکیم اولیه تاکید بر روی بیرونی بودن واقعیت اجتماعی و ویژگی کلیت به عنوان چیزی که هم متفاوت ازویژگی های اعضای خود است و هم مسلط بر آنها ، است.

در حالی که از نظر گیدنز، این تلقی دورکیم منجر به این امر می شود که بیرونی بودن واقعیت اجتماعی نوعی از محدودیت را تداعی کند و این امر اشتباه است هنگامیکه محدودیت اجتماعی را همچون محدودیت فیزیکی در نظر بگیریم و همچنین اشتباه است اگر محدودیت صرفا معیار امر اجتماعی یا نهادی تلقی شود.

دورکم در مرحله ی بعد بر سرشت اخلاقی واقعیت اجتماعی تاکید می کند ودر نتیجه تلقی محدودیت فیزیکی از الزامهای جامعه ،در نظریه اورفع می شود.

از نظر گینز،پارسونز هم متاثر از همین دورکیم متاخر است و تلاش می کند تا اراده گرایی را با ویژگی های نظام های اجتماعی آشتی دهد .پارسونز این امر را از طریق تاثیر هنجاری در دو سطح انجام می دهد:

1.عناصر سازنده و درونی شده که تمایلات نیازی یا انگیزشهارا برای رفتار کنشگر فراهم می کند.

2. ارزشها در مقام هنجار های نهادی شده ، وفاق اخلاقی را شکل می دهند و در خدمت یکپارچگی کلیت اجتماعی عمل می کند و عنصر مسلط هم در نظریه پارسونز همین بعد-بعد فرهنگی- از ارزشها ست.

گیدنز در ارجاعی سریع به نظرات مختلف مارکسیستی، تنشی را میان آگاهی سوژه ها در تاریخ و نظریه جبرگرایانه ی پیش رفتن کنشگران به وسیله قوانین تاریخی ،در خود آرای مارکس تشخیص می دهد و رد همین تنش را در میان نظریه های لوکاچ و آلتوسر نیز پیگیری می کند.بدین شکل که در لوکاچ بر وجه آگاهانه ی پرولتاریا در مقام سوژه-ابژه ی اینهمان تاریخی و در آلتوسر بر سوژه تسخیر شده توسط ساختارتاکید می شود.

گیدنز با الهام از جمله ای از گروندریسه ی مارکس نظیه ی کنش/ ساختار خود را توضیح می دهد:

" هر مقوله اجتماعی که شکل تثبیت شده دارد صرفا همچون لحظه ای درحال محو در حرکت جامعه ظاهر میشود و وضعیت ها و تعین بخشی های فرآیند خود ،همچون برهه هایی از این فرآیندند،فرآیند هایی که افراد فقط تابع آن ها هستند،اما افراد در روابط متقابل شان، این فرآیندها را تولید و بازتولید می کنند..."

ب

گیدنزدر طرح مساله خود در باره ی ساختارها،نظام ها ونهادهاو کنش-که تا حدود زیادی انتزاعی و تجریدی است- بر عنصر زمانمندی در فهم عاملیت انسانی و مسئله ی قدرت در کردارهای اجتماعی تاکید می کند.

او درتلاش برای درکی 3 وجهی در تحلیل های اجتماعی است که شامل فضا، زمان و محور جانشینی است(که زمان-فضای واقعی و همان ساختار مورد نظر گیدنز است)و تنها در مصادیق انضمامی خود- نشانه ها- حضورو نمود پیدا می کند.

گیدنزموافق با لایبنیتس عقیده دارد که ما نمی توانیم زمان و فضا را به عنوان ظرفی تلقی کنیم که در آن تجربه ممکن می شود بلکه زمان و فضا تنها در ارتباط با ابژه ها و رخ داد ها فهم می شوند.

گیدنز با هایدگرهم رای است که هر موجودی،وجودی زمان مند است.او معتقد است که فلاسفه ی انگلیسی و آمریکایی بدون توجه به عنصر زمانمندی رفتار روزمره ،لحظه ی بازاندیشانه در کنش را مورد بی توجهی قرار داده اند.

کنش و عاملیت برای گیدنزنه فعالیتهایی جدا از هم ،بلکه به جریان پیوسته رفتار یعنی جریانی از مداخله های سببی واقعی و یا تاملی موجودات مادی در فرآیند رویدادها-در-جهان گفته می شود.

این تعریف از کنش متضمن مداخله کنشگر در جهانی به شکل بالقوه (virtual) قابل دگرگونی ست.

امکان های متفاوت دربرای کنش و مولفه های مختلف ازجمله سود و زیان ،انگیزه و قصد و ناخودآگاه به هم مربوط می شوند اما پس از ان که کنش رخ داد ،ساختار ها حضور ونمود پیدا می کنند.همچنین از نظر او در هر لحظه از کنش ،کنشگر می توانسته جور دیگری عمل کند.چه به شکل ایجابی و مداخله و چه به شکل سلبی و امتناع.

گیدنز از 3 نوع آگاهی برای کنشگر صحنه ی اجتماعی سخن می گوید:

آگاهی گفتمانی،آگاهی عملی و ناخودآگاه.

آگاهی عملی برای گیدنز(متاثر از ویتگنشتاین و گارفینگل)اهمیت زیادی دارد و بر این امر دلالت می کند که کنشگر اجتماعی می داند که چگونه باید بازی و عمل کند.

آگاهی عملی،شناخت تلویحی ای است که ماهرانه در اجرای مسیر رفتار به کار گرفته می شود اما کنشگر قادر به صورت بندی گفتمانی آن نیست.

این نوع آگاهی احتیاج به تفکر دوباره ندارد و عموما در زندگی روزمره ،کنش های کنشگران مبتنی بر این نوع آگاهی است.برای مثال چگونگی سلام کردن به دوست صمیمی یا چگونگی رانندگی کردن بعد از چند مرتبه تکرار و آموزش،نیازی به تفکر دوباره یا استدلال کردن ندارند.

تفکر کاملا آگاهانه یا آگاهی گفتمانی کنشگر هم هنگامی واقع می شود که کنشگر در وضعیت کاملا جدیدی که برایش بدیهی نیست،قرار گیرد.مثلادر حل مسائل ساختارمندی همچون معما ها یا در خلاقیت های هنری.

گیدنز در مدل لایه بندی یا قشر بندی کنش،از 4 عنصر اصلی در کنش سخن می گوید:

نمایش باز اندیشانه ی کنش ،شرایط ناآگاهانه ی کنش،دلیل تراشی یا انگیزه کنش و پیامد های ناخواسته کنش.

نمایش باز اندیشانه ی کنش بر این امر دلالت دارد که کنشگر توسط آگاهی عملی خود کنش را انجام می دهد. این آگاهی توسط کدهای شناختی که از سوی جامعه می آیند تکوین می یابد.برای مثال کنش رانندگی اتومبیل که بعداز چند بار تکرار ،برای کنشگر به امری عادی تبدیل می شود . یا رفتن چند باره به مراسم خواستگاری .این فرایند دریافت کد های شناختی و کاربست آگاهی عملی به شکلی است که وجود و حضوردارد اما کنشگر متوجه آن نمی شود یا به آن کاملا آگاه نیست.(.(seen but unnoticed

شرایط نا آگانه ی کنش:به نظر می رسد که به غرایز کنشگرو همچنین بیان توضیحات به مثابه دلایل برای کنش و دلیل تراشی - به معنای فرویدی آن - مربوط می شود.

پیامد های ناخواسته کنش ، به دلیل تاثیر ساختار است و انگیزه کنش به آگاهی گفتمانی و عقلانی کنشگر مربوط می شود .

تعریف ساختار و فرآیند ساختمند شدن structuration))

ساختارها برای گیدنز به مجموعه ی قواعد(rules) و منابع(resources) گفته می شود که به عنوان بخشی از خواص نظام اجتماعی سازمان می یابند.قواعد و منابعی که به شکلی بازگشتی( (recursive در بازتولید نظام های اجتماعی دخیلند.

در واقع دو وجهی((dualityبودن ساختار بر این امر دلالت دارد که باید ساختار-خواص ساختاری- راهم به عنوان یک واسطه((medium و هم به عنوان محصول(product) کردارهایی که برسازنده ی نظام های اجتماعی هستند، در نظر گرفت .مانند مسیربزرگراه برای اتومبیل ها .

ساختار،هم محدودیت بخش و هم تواناساز است و نه تنها مانع کنش محسوب نمی شود بلکه

شرط تولید آن نیزاست.مثلادربازی شطرنج هنگامی که مهره ها را بر حسب قواعد حرکت می دهیم ، ساختار بازی را در می یابیم.

ساختار در اینجا به این امر اشاره دارد که گروه های اجتماعی به واسطه ی روال ها و رویه ها ی بازتولید شده ،ساختمند می شوند. برای مثال ساختمند شدن روابط جنسیتی در شرکت های تجاری در مورد استخدام و ترفیع مقام مردان و زنان که در تداوم بازتولید شده ی تبعیض جنسیتی در مورد زنان مشاهده می شود.

ساختار وجود بیرونی و قابل لمس برای کنشگر نداردبلکه به عنوان خاصیت ساختاری وجود و حضور دارد.(structure as structural property)خواص ساختاری گرچه به شکلی دائمی و هر روزه عوض نمی شوند اما قابلیت تغییر را دارند.

ساختمند شدن(structuration) نظام های اجتماعی به معنای بررسی شیوه هایی است که نظام از طریق کاربرد قواعد و منابع سازنده- شرایط حاکم بردوام یا دگرگونی ساختارها- در متنی از پیامد های ناخواسته و در حین تعامل،تولید و بازتولید می شود.

قواعد را می توان به منزله ی واسطه و نتیجه بازتولید نظام های اجتماعی تعریف کنیم.

در واقع ویژگی های نهادی شده ی - مانند ازدواج- هر نظام اجتماعی ، به شکل قاعده در می آیند.

اهمیت بحث منابع آنجایی مشخص می شود که مفهوم قدرت در تحلیل اجتماعی وارد می شود.قدرت مانند قاعده،توصیفی از وضعیت امور نیست بلکه یک ظرفیت(capacity) است.

منابع، ،پایه ها ووسایل بیان قدرت هستند که مرکب از ساختار های سلطه اند و طرفین درگیر در کنش متقابل با کمک آن با هم تعامل می کنند و از رهگذر( (through

دو وجهی بودن((duality ساختار بازتولید می شوند.

تمایز میان ساختار و نظام((system

گیدنز با توجه به حضورهمبسته ی دو اصطلاح نظام و ساختار در نظریه ساختار گرایی(اشتروس)و کارکردگرایی، تمایزات زیر را میان این دو قائل می شود:

نظام ،عبارت است از روابط باز تولید شده میان کنشگران یا گروه ها که به منزله ی کردار های اجتماعی سازمان یافته است.نظام های اجتماعی ،در تقابل با ساختار،در فضا-زمان وجود داشته و توسط کردارهای اجتماعی برساخته می شوند. نظامها چیزی را انجام نمی دهند.

نظام ها ی اجتماعی پیوند های منظمی از وابستگی متقابل میان افراد و گروهها را شامل می شوندوخود،ویژگی های ساختاری دارند اما ساختار نیستند. مانند نظام تقسیم کار در شرکت های تجاری که یک ویژگی ساختاری است.

ساختارها ضرورتا اجزای نظامها و جمعها هستند و از طریق غیاب سوژه توصیف می شوند.

گیدنز اگرچه اشاره می کند که جامعه مانند نظام زبا ن نیست اما مقایسه ای را میان زبان و جامعه انجام می دهد:

برای گیدنز،زبان، خود یک نظام است اما ساختاری نیز دارد.

از نظر او،ساختار به شکلی بالقوه (virtually) در سطح محور یا قاعده جانشینی (paradigmatic ) حضور داردومحور جانشینی -به معنی الگومندی در فضا- زمان ،خود ،قاعده است.

غیاب قاعده ی جانشینی در محور هم نشینی(sindigmatic) که وظیفه ی تداوم تولید نظم عناصر را به عهده دارد، وجود و حضور دارد.

منابع: مسائل محوری در نظریه اجتماعی معاصر/گیدنز/ رضایی

گیدنز/کوهن/متفکران بزرگ اجتماعی /استونز/ میردامادی/مرکز

هیچ نظری موجود نیست: